اما نشد
دل به دریا بزنم
با غم مرگبارعاشق همآغوش کنمت
دیدم که نشد
خواستم از دلتنگی روزام .
برایت بگویم قصه ای
نبودی بشنوی
خواستم غصه های بی صدای قصه هامو ببینی
که نیستی ببینی
وقتی نیستی .همه نیستند .هستند
اما مثل تو نیستند .
که برام اشک بریزند
قصه های غصه هامو بشنوند
گریه کنند .
چه کنم با دل تنها و غریبم
که فقط یارش تویی
همدم و دلدارش تویی
: : : : : : :
وقتی که دلتنگم
وقتی که گریانم
وقتی که تنها توی تنهائیام
غرق غرقم
گرمی بوسه هات . شادم میکنه
از غم و حسرت و درد
آزادم میکنه
: : : : :
توبیا . تا بسازم قصه ای از خوبیات
تو بیا . تا بسازم شعری از بوسه هات
تو بیا . که خیلی دلتنگ توام
توبیا . که اگر دیر بشه دیدارت
برسنگ مزارم می نویسند .
( آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا )
(( غروب ))
نظرات شما عزیزان: